تجربه آرایشگر از کارت ویزیت

کارت ویزیتی که موی مشتری رو بلند کرد!

دبی، شهری که هر روز یه اتفاق تازه توش می افته. شهری که هر بنایی بلندتر از قبلی‌اش ساخته میشه و هر کسب و کاری دنبال یه راه جدید برای دیده شدن. وسط این همه هیاهو، یه آرایشگاه کوچولو بود به اسم “شقایق”. شقایق خانوم، یه زن ایرانی با دست‌هایی جادویی که میتونست از هر مویی یه شاهکار بسازه.

شقایق از اون دسته آرایشگرهایی بود که مشتریاش بیشتر از روی معرف و دهن به دهن میومدن پیشش. اما یه مشکلی بود؛ مشتریای ثابت زیاد بود ولی مشتریای جدید کم. هر چی هم تو کوچه پس کوچه های دبی آگهی میچسبوند، انگار نه انگار که آرایشگاهی هست به اسم شقایق.

یه روز که شقایق داشت موهای یه مشتری رو کوتاه میکرد، مشتریش گفت: “شقایق جون، کارت حرف نداره ولی خیلی ازت دورم. اگه یه کارت ویزیت داشتی که به همه میدادی، مطمئنم مشتریات خیلی بیشتر میشد.”

شقایق خندید و گفت: “راست میگی، ولی پولش رو ندارم.”

مشتریش که یه زن تاجر بود، گفت: “نگران نباش، من برات طراحی میکنم و چاپش میکنم. فقط یه طرح قشنگ بده.”

برای دیدن طرح های کارت ویزیت آرایشگاه زنانه کلیک کنید

شقایق ذوق زده شد و کلی طرح داد. اون طرحی میخواست که هم ساده باشه و هم چشمگیر. هم رنگ های شاد داشته باشه و هم لوکس به نظر برسه.

چند روز بعد، کارت ویزیت های شقایق آماده شد. کارت ها خیلی شیک و ساده بودن. یه قیچی طلایی روش بود و اسم آرایشگاه به یه فونت خوشگل نوشته شده بود. پشت کارت هم آدرس و شماره تلفن آرایشگاه بود.

شقایق از کارت ویزیتاش خیلی خوشش اومد. اونها رو به همه مشتریاش داد و ازشون خواست به دوستاشون هم بدن. کم کم، کارت ویزیت های شقایق تو کل محله پخش شد. هر کی اون کارت رو میدید، کنجکاو میشد که بره این آرایشگاه رو ببینه.

شروع تغییر بزرگ

یه روز، یه خانوم عرب اومد تو آرایشگاه. اون کارت ویزیت شقایق رو بهش داده بودن. خانوم عرب موهای خیلی بلند و فر داشت و میخواست موهاش رو کوتاه کنه. شقایق با حوصله به موهای خانوم عرب نگاه کرد و یه مدل موی خیلی شیک براش طراحی کرد.

خانوم عرب از مدل موی جدیدش خیلی خوشش اومد و به همه دوستاش تعریف کرد. کم کم، مشتریای عرب شقایق زیاد شدن. بعد از اون، یه خانوم هندی اومد، یه خانوم روسی اومد، یه خانوم فرانسوی اومد… همه از کار شقایق راضی بودن و به دوستاشون معرفی میکردن.

آرایشگاه شقایق دیگه اون آرایشگاه کوچیک و خلوت نبود. هر روز مشتریای جدید میومدن و شقایق باید از صبح تا شب کار میکرد. شقایق خیلی خوشحال بود. اون فهمیده بود که یه کارت ویزیت ساده میتونه چه معجزه ای کنه.

یه روز، یکی از مشتریاش بهش گفت: “شقایق جون، تو خیلی با استعداد هستی. چرا یه صفحه اینستاگرام نمیسازی؟”

شقایق اولش مقاومت میکرد، ولی بعد قبول کرد. اون یه صفحه اینستاگرام ساخت و عکس های کارهاش رو توش گذاشت. خیلی زود، پیج اینستاگرام شقایق پر از فالوور شد. مشتریایی از همه جای دبی و حتی از شهرهای دیگه امارات برای وقت گرفتن بهش پیام میدادن.

شقایق دیگه مجبور نبود دنبال مشتری بگردد. مشتری ها خودشون پیداش میکردن. آرایشگاه کوچیک شقایق تبدیل به یه سالن زیبایی بزرگ و معروف شده بود. همه تو دبی شقایق رو میشناختن.

شقایق همیشه میگفت: “یه کارت ویزیت ساده، موی مشتری رو بلند نکرد، ولی در رو به روی موفقیت رو به روم باز کرد.”